خاتمیت انقطاع وحی تشریعی

پاسخ آیت الله سبحانی به دکتر سروش

دکترعبدالکریم سروش، در سیزدهم مردادماه جاری در پاریس، طی سخنرانی ای تحت عنوان «مردم سالاری و تشیع» آشکارا به انتقاد از عقاید پایه ای شیعه، یعنی بحث «ولایت» و«مهدویت» پرداخت.
وی با تأکید بر اینکه روحانیت ما، نه تنها عوام زده، بلکه عوام است. شرح کوتاه تجربه ی جمهوری اسلامی در تأسیس یک دولت شیعی بر پایه ی فقه شیعه و اعتقاد به جانشینی مرجع تقلید برای امام معصوم (ع) پرداخت و با اشاره به دوعقیده ی مهم شیعه؛ «ولایت» و«مهدویت» تلویحاً این دو امر را مانع نوعی نگاه عملگرا و سکولار به دولت و دو مانع مهم در راه تحقق دموکراسی در جامعه ی ایرانی دانست.
سروش درباره ی دیدگاه شیعیان درباره ی ولایت و اینکه این دیدگاه، تعارضی آشکار با خاتمیت پیامبر (ص) دارد، گفت: خصلت اول در معتقدات شیعه اعتقاد به ولایت است یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود ادامه پیدا می کند و با مرگ پیامبر، پایان نمی پذیرد آن هم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان، این اولیای الهی، نام برده شده اند. همان ها که امامان شیعه نامیده می شوند و نیز شخصیتی که به این افراد داده شده، تقریباً برابر با شخصیت پیامبر است که می توانیم بگوییم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است.
وی افزود: این نکته ی بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم، باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم. قرآن به وضوح می گوید که پیامبر اسلام، خاتم النبین است اما شیعیان، مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیده اند. تقریباً مقام و منزلتی است که پیامبر دارد و این نکته ای است که نمی توان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع، مفهوم رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه، حق تشریع دارند حال آنکه این حق انحصاراً حق پیامبر است.
سروش درباره خصلت دوم در معتقدات شیعه که اعتقاد به مهدویت است گفت: تفاوت دیگر، مفهوم مهدویت است که دنباله ی همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند، یکی از امامانشان همچنان زنده است و به نحوی در کارها حضور دارد.
به اعتقاد سروش، این نگاه یعنی اعتقاد به مهدویت، همه چیز را به آینده حوالت می دهد و از پرداختن به مصالح عامه در شرایط کنونی فاصله می گیرد. وی در این باره گفت: در هر حال، نزد شیعه دوران طلایی تمدن اسلامی وقتی خواهد بود که آن امام غائب، ظهور کند و یک حکومت جهانی ایجاد کند. البته همانطور که به یاد دارید، یکی از شعارهای جمهوری اسلامی از ابتدا این بود که این نظام برپا شده است تا مقدمات ظهور آن امام غائب را برپاکند و این پرچم را به صاحب اصلی او بسپارد. فقهای شیعه، هر حکومتی فارغ از آنکه عادلانه باشد یا نباشد را غاصب می دانند.
سروش با اشاره به دیدگاه اقبال لاهوری که تمامی روایات مربوط به مهدویت را نادرست دانسته و در این باب از«ابن خلدون» پیروی کرده است. در شرح ناسازگاری اعتقاد به مهدویت و نگاه واقع بینانه به سیاست و مصلحت عامه گفت: نزد شیعیان، هر حکومتی حتی همین جمهوری اسلامی که خودش را حق می داند، آب و جارو کننده ی آن حکومت جهانی بوده و مقدمه ای است برای آن ظهور نهایی و جنبه ی موقت دارد و بیش از آنکه رعایت مصلحت عامه را کند، زمینه ساز آن وعده ی نهایی است. خیلی شبیه آن چیزی که در اسرائیل می گذرد و از این جهت مشابهت های زیادی دارد! اسرائیلی ها در واقع بنایشان را بر همین گذاشته اند که در آخرالزمان مسیح می آید و در آن موقع بیت المقدس باید آماده شده باشد برای آن دوران و یهودی ها دارند بازگشت مجدد مسیح را زمینه سازی می کنند.
سروش افزوده است: حکومت ها دو نوع بیشتر نمی توانند باشند؛ یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین می کنند یا حکومت هایی که نهایتاً برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل می کنند و رسالت اصلی شان را آن می دانند.
وی سپس با تأکید بر تعارض دیدگاه های شیعه درباره ی ولایت و مهدویت با مسئله ی دموکراسی چنین نتیجه گیری می کند که: یک تعارض چنین است که بین اندیشه ی دموکراتیک با اندیشه ی مهدویت و رقیق کردن خاتمیت آشکار می شود.
پس از انتشار این سخنرانی در پایگاه بازتاب، حجت الاسلام محمدسعید بهمن پور طی جوابیه ای به نقد آن پرداخت. سپس دکتر سروش در اول شهریورماه سال جاری جوابیه ای در پاسخ وی به پایگاه بازتاب ارسال و منتشر گردید. وی در این جوابیه بر صحت های قبلی خویش تأکید نمود. آنگاه جناب آقای بهمن پور در مورخ 12/6/84 به نقد آن پرداخت که در پی آن جوابیه ای از سوی سروش در سایت شخصی اش منتشر گردید که محورهای اصلی این جوابیه عبارت است از:
1. چگونه می شود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سننت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه ی وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را نفی و منع می کند و به حکم خاتمیت، وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود؟ و چنان خاتمیت رقیقی که همه شؤون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بود و نبودش چه تفاوتی دارد؟
شارح و مبین خواندن پیشوایان شیعه هم گرهی از این کار فروبسته نمی گشاید چرا که کثیری از سخنان آن پیشوایان، احکامی جدید و بی سابقه است و در آنها ارجاعی به قرآن یا سنت نبوی نرفته و نرفتنی است و نشانی از تعلیق و تبیین در آنها دیده نشده و دیده ناشدنی است. مگر اینکه در معنای «شرح و تبیین» چنان توسعه و تصرفی به عمل آوریم که عاقبت سر از وحی و نبوت در آورد و کار پیشوایان، نه شرح شریعت، بل تداوم نبوت گردد. این همان راهی است که شیعیان غالی رفته اند و امامتی ناسازگار با خاتمیت بنا کرده اند.
2. به بیان دیگر، آدمیان دانش خود را یا بی واسطه ی اکتساب و اجتهاد به دست می آوردند یا به واسطه ی آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطه ی مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجت است و این دانش پیامبران از قسم نخست است. حال شیعیان غالی همه این مراتب سه گانه را برای امامان خود قائل اند و غافل اند از اینکه چنین اعتقادی گویی با خاتمیت نمی سازد.
3. سمت و صفت «پاسداران علم پیامبر و مستحفظان شریعت» است که شما به پیشوایان شیعه داده اید و امامت را بدین سبب واجب شمرده اید و امام غائب را نیز «مستحفظ معاصر» خوانده اید و همین را حجت حضور غائبانه او دانسته اید. در جلالت شأن آن بزرگواران سخن و نزاعی نیست. اما نگاه جستجوگر تاریخی - تجربی- پسینی صادقانه می خواهد ببیند که جد و جهد این «حافظان» چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از محروم مانده اند؟
4. پس از درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز حتی - وبالاخص- در فهم دین به خود وانهاده اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پا به پا نمی برد تا شیوه ی راه رفتن بیاموزند. و هیچ ندای آسمانی تفسیر «درست» و نهایی دین را در گوش آنان نمی خواندند تا از بدفهمی مصون بمانند. راه دینداری از آن پس، چون راه زندگی، از میان زد وخوردها می گذرد و تکامل خود را نه از دخالت های گاه و بیگاه ماورائی، بل از تنازع و تعاون خردهای وارسته زمینی می گیرد که در نقد و فهم و تحلیل، بی پروا و از تقلید رسته اند. این رهایی از دخالت مستقیم آسمان را شیعیان از دوران غیبت مهدی آغاز می کنند و دیگر مسلمانان، به گفته ی اقبال، از هنگام محمد(ص).
اخیراً جناب دکتر عبدالکریم سروش که سابقه ی دوستی با اینجانب دارد در کشور فرانسه پیرامون مسائل مربوط به تشییع سخنرانی نموده که بازتاب نسبتاً گسترده ای داشته است. در این میان دانشمند محترم حجت الاسلام آقای بهمن پور نقدی بر آن سخنرانی نگاشته و ارسال نموده است، ولی گویا پاسخ وی در نظر ایشان مقبول نیفتاده و پاسخی مفصل در سایت شخصی اش به راه انداخته است و آنچه فعلاً در اختیار اینجانب است پاسخ ایشان است. ما فارغ از همه ی این گفت وگوها دیدگاه های تشیع را در باب «خاتمیت و انقطاع وحی» و «مرجعیت علمی پیشوایان معصوم » و «سرچشمه ی علوم و دانش آنان» بازگو می کنیم. و خاطر ایشان را مستحضر می سازیم که اینجانب در کتاب «اضواء علی عقائد شیعة الامامیة و تاریخهم» که در سال 1421ق. منتشر گردیده است اکثر اشکالاتی را که ایشان مطرح نموده پاسخ گفته ام، زیرا این دیدگاه ها جدید و نو نیست و ایشان نیز طراح و پایه گذار آنها نمی باشد بلکه ریشه در کلام پیشینیان دارد که فعلاً جای بحث آن نیست. همچنین در کتاب دیگری به نام «الاعتصام بالکتاب والسنة» که در سال 1414ق. منتشر گردیده است دیدگاه های شیعه را در مورد مرجعیت علمی پیشوایان معصوم و سرچشمه دانش های آنها به گونه ای که با خاتمیت کوچک ترین تعارضی ندارد مطرح نموده ام .
ممکن است عذر ایشان این باشد که این گونه کتاب ها را در اختیار ندارد ولی می توانست به کتاب «منشورعقاید امامیه » که به زبانهای مختلف اعم از فارسی، عربی و انگلیسی و غیره چاپ شده است مراجعه فرمایند زیرا کلیه ی مطالبی که ایشان مطرح کرده ا ند به نوعی مطرح و مورد بررسی قرار گرفته است.
اصولاً مشکل این نوع نویسندگان این است که پیوند خود را با حوزه های علمیه و اسلام شناسان واقعی قطع نموده، آنگاه به نقد و گفت وگو می پردازند. بنده از شخص ایشان و دیگر دوستانی که گاهی دیدگاه های نو دارند درخواست می کنم این نوع مسائل را قبلاً در محافل علمی حوزوی مطرح کنند و آنگاه چکیده ی گفت وگوها را منتشر نمایند.
این دوستان عزیز هر چه هم متفکر و سخنور باشند در معارف و احکام الهی تخصص ندارند. به خاطر دارم که جناب سروش در یکی از سخنرانی های خود از حوزه ی علمیه قم انتقاد نموده و هر نوع تحقیق و نوآوری را در آن نفی کرده بود. من در همان زمان- سال 1370- بر آن شدم که خاطر شریف ایشان را از مراکز تحقیقی قم آگاه سازم زیرا احساس نمودم که ایشان از دور دستی بر آتش دارد، از این رو به واسطه ی یکی از دوستان از ایشان دعوت کردم تا وی از مؤسسه ی تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق (ع) دیدن فرمایند. او پس از آگاهی از وجود محققان عالی مقام و آثار ارزشمند آن در دفتر یادبود مؤسسه چنین نگاشت:
دیدار از مؤسسه تعلیمی و تحقیقی استاد محترم جناب آقای سبحانی برای بنده توفیق بود. چه می توانم بنویسم جز اظهار مسرت و جزآرزوی مزید توفیق همکاران محقق این مؤسسه و رویش امثال این مؤسسات در قم و سایر نقاط این دیار تا در معرف دینی فربهی مطلوب حاصل شود.
والله ولی التوفیق
عبدالکریم سروش
3/7/1370

خاتمیت یا انقطاع وحی تشریعی

همه ی مسلمانان یکدست و یکدل خاتمیت پیامبر گرامی (ص) را از ضروریات اسلام شمرده و آن را یک اصل استوار و خلل ناپذیر تلقی نموده اند و هر نوع تأویل و تحریف را در آیه ی خاتمیت مردود شمرده و به آن ارجی ننهاده اند. قرآن در این باره می فرماید:
(ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شی ء علیما؛(1)
محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامران است و خداوند به همه چیز آگاه است.)
علاوه بر این آیه روایات فراوانی در مورد خاتمیت از رسول گرامی و امامان معصوم واردشده است که بهانه را از دست مدعیان نبوت و قائلان به ادامه ی وحی تشریعی و تجربه ی نبوی برگرفته است و عالمان اسلام از سنی و شیعه کتاب ها و رساله هایی در این مورد نگاشته اند، بخصوص مفسران اسلامی هرگاه به تفسیر این آیه رسیده اند داد سخن داده اند. فقط گروهک سیاسی بهایی و فرقه قادیانی در هند مخالف خاتمیت بوده و با این اصل مسلم مخالفت کرده و مطرود جامعه ی اسلامی می باشند.

معنای خاتمیت

مقصود از خاتمیت این است که پس از رسول گرامی دیگر پیامبری نخواهد آمد و باب وحی تشریعی به روی بشربسته شده است و همچنین برهیچ انسانی وحیی که حامل تشریع حکمی و تعیین تکلیفی و تحلیل حرامی یا تحریم حلالی باشد فرود نخواهد آمد. هر فردی مدعی آن باشد که از جانب خدا در مورد احکام الهی به او وحی شده است و احکام جدید و بی سابقه ای را که در شریعت پیامبر اسلام (ص) نبوده است، بر او نازل گردیده چنین فردی مشتبه یا مغرض است و از نظر مسلمانان منکر اصل ضروری می باشد. از طرف دیگر قرآن مجید از اکمال دین در قرآن خبر داده است؛ آنجا که می فرماید:
(الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا؛(2)
امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان پذیرا شدم)
کمال دین در این است که کلیه ی مسایل مربوط به دین اعم از اصول و فروع بر پیامبرگرامی (ص) نازل شده و او نیز به گونه ای در اختیار امت قرار داده است.
این دو اصل از اصولی هستند که هیچ فرد مسلمانی نمی تواند از آنها شانه خالی کند ولی در کنار این اصول واقعیتی است که نمی توان در آن تردید کرد و آن اینکه مدت رسالت پیامبر گرامی (ص) از 23 سال تجاوز ننمود. سیزده سال آن در مکه و ده سال آن در مدینه سپری شد. در مرحله نخست محیط زندگی و دعوت آنچنان مساعد نبود که رسول گرامی (ص) به تبیین تمام مسائل مربوط به عقاید و احکام و وظایف اسلامی بپردازد. آنچنان خفقان بر محیط او حاکم بود که سرانجام به فرمان الهی زادگاه خود را رها نمود و یثرب را برای زندگی برگزید. زندگی ده ساله پیامبر در مدینه با حوادث گوناگون روبه رو بود که همگی وقت گیر و مشکل زا بود. از یک طرف خود پیامبر فرماندهی 26 غزوه را بر عهده داشت که برخی از آن غزوه تبوک و از طرف دیگر36 گردان را آماده جهاد کرده و تعلیمات لازم را به آنها می داد و به میدان رزم اعزام می کرد که در اصطلاح سیره نویسان به این گردان ها سریه می گویند.
محیط مدینه و اطراف آن مرکز تجمع یهودیان بود و باب مناظرات و مجادلات با پیامبر باز شد و سرانجام پس از خیانت های بارز آنان پیامبر اسلام ناگزیر با قدرت نظامی به لجاج وعناد آنها پاسخ گفت و قبایل بنی قینقاع و بنی نضیر را جلای وطن داد. سپس سراغ بنی قریظه و خیبریان رفت که سرگذشت آن برای همگان معلوم است.
او در مدت اقامت خود با سران قبایل و رؤسای منطقه ها قراردادهای سیاسی نظامی می بست که متون آنها در کتاب های سیره و تاریخ و حدیث آمده است و کتاب مکاتیب الرسول- اثر ارزشمند دوست از دست رفته مرحوم آیت الله احمدی میانجی – جامع ترین کتابی است که در این مورد نوشته شده است.
نبی اسلام با این همه گرفتاری ها تا آنجا که توانست اصول و کلیات احکام الهی را برای مردم تبیین کرد و در سخنان خود به حکم وحی الهی یادآورمی شد که در سفره ی تشریع دو حکم بیشتر نیست؛ حکم الهی و حکم جاهلی و هر نوع حکمی که ریشه در اسلام نداشته باشد حکم جاهلی خواهد بود چنانکه می فرماید:
(ان احکم بینهم بما انزل الله؛(3)
در میان آنان با آنچه خدا نازل کرده داوری کن.)
و هر نوع داوری که ریشه در قوانین الهی نداشته باشد حکم جاهلی است:
(افحکم الجاهلیه یبغون و من احسن من الله حکما لقوم یؤمنون؛(4)
آیا حکم جاهلیت را از نو می خواهند و چه کسی بهتر از خدا برای قومی که اهل ایمان و یقین هستند که حکم می کند.)
با توجه به این بیان باید گفت پیامبر اسلام خاتم پیامبران است و با رحلت او وحی تشریعی قطع شده است و او آیین الهی را تکمیل کرد و هرچه بشر به آن نیاز دارد در آیین او وجود داشت.
از طرف دیگر گرفتاری ها و کشمکش ها مانع از آن شد که پیامبر به تبیین برخی از اصول و احکام عملی موفق گردد ولی برای جبران این بخش گروهی به امرالهی مأموریت یافتند که به تبیین آنچه پیامبر به توضیح آن نائل نیامده است بپردازند. این گروه همان عترت رسول گرامی (ص) است که در حدیث متواتر عدل قرآن و یکی از دو ثقل معرفی شده است. آنجا که فرموده است: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ؛ من در میان شما دو گوهر گرانبها به عنوان امانت می گذارم که عبارتند از کتاب خدا و عترت من.»
اکنون سؤال می شود سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چیست، چگونه احکام و تکالیفی را بیان می کند که در قرآن و سنت های باقیمانده از پیامبر نیست و این همان شبهه ای است که آقای سروش بر آن تکیه می کند و ما مجموع دیدگاه های او را در این مورد در چند محور مطرح کرده و به تحلیل آنها می پردازیم.

محور نخست: ناسازگاری مرجعیت علمی ائمه (ع) با خاتمیت

این همان سؤالی است که جناب آقای سروش آن را به عنوان محور نخست مطرح می نماید: «چگونه می شود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکای وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه ی وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و بازهم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را نفی و منع می کند و به حکم خاتمیت وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود و چنان خاتمیت رقیقی که همه شئون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بود و نبودش چه تفاوتی دارد... شیعیان با طرح نظریه ی غیبت خاتمیت را دو قرن و نیم به تأخیرانداخته اند.»
حاصل سخن ایشان این است که اعتقاد به پیشوایی امامان معصوم (ع) و مرجعیت علمی آنها با اصل خاتمیت پیامبراکرم (ص) سازگار نمی باشد، زیرا معنی خاتمیت این است که باب وحی با درگذشت نبی خاتم(ص) کاملاً مسدود گشت و دیگر به هیچ فردی وحی فرود نخواهد آمد. از طرف دیگر معنی مرجعیت امامان معصوم این است که احکامی از آنان دریافت می کنیم که ریشه در قرآن و سخنان پیامبر ندارد. و لازم آنها این است که آنان بسان پیامبر، نبی بوده و مورد خطاب وحی واقع شده باشند و در نتیجه احکامی را از عالم بالا دریافت کرده اند. در حقیقت این امامان نیز بسان پیامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شده اند.

سرچشمه ی علوم امامان معصوم

تعارضی که نویسنده میان ختم نبوت و مرجعیت علمی امامان معصوم تصور کرده حاکی از آن است که وی مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته و یا از آنها آگاه نبوده است اینک در این مورد به منابع علوم ایشان اشاره می نماییم. و با بیان این قسمت خواهید دید که کوچک ترین تعارضی میان خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم وجود ندارد.
الف- نقل از رسول خدا
پیشوایان معصوم(ص) احادیث را- بدون واسطه یا از طریق پدران بزرگوارشان- از رسول خدا اخذ کرده و برای دیگران نقل می کنند. این نوع روایات که هر امامی آن را از امام پیشین تا برسد به رسول خدا نقل کرده است در احادیث شیعه ی امامیه فراوان است و اگر این گونه احادیث اهل بیت(ع) که سنداً متصل و منتهی به رسول خدا(ص) می باشد یکجا جمع شود مسند بزرگی را تشکیل می دهد که خود می تواند گنجینه ی عظیمی برای محدثان و فقیهان مسلمان باشد، زیرا روایاتی با چنین سند استوار در جهان حدیث نظیر ندارد. به یک نمونه از این نوع احادیث – که گفته می شود نسخه ای از آن به عنوان حدیث «سلسلة الذهب» از باب تبرک و تیمن در خزانه ی سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور سامانیان نگهداری می شده است- اشاره می کنیم.
شیخ بزرگوار صدوق (306-381هـ.ق.) در کتاب توحید به واسطه ی دو نفر از ابوالصلت هروی نقل می کند که می گوید: من با علی بن موسی الرضا(ع) همراه بودم که از نیشابورعبور می کرد. در این هنگام جمعی از محدثان نیشابور مانند محمدبن رافع، احمدبن حرب، یحیی بن یحیی، اسحاق بن راهویه و جمعی از دوستداران علم زمام مرکب ایشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاک و مطهرت سوگند می دهیم که برای ما حدیثی نقل کنی که از پدرت شنیده ای. حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و چنین گفت: «حدثنی ابی العبد الصالح موسی بن جعفر(ع) قال حدثنی ابی الصادق جعفربن محمد(ع) قال حدثنی ابی ابوجعفر محمدبن علی باقر علم الانبیاء(ع) قال حدثنی ابی علی بن الحسن سیدالعابدین(ع) قال حدثنی ابی سید شباب اهل الجنة الحسین(ع) قال حدثنی ابی علی بن طالب(ع) سمعت النبی(ص) یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت الله جل جلاله یقول: لااله الاالله حصنی من دخل حصنی امن من عذابی. سپس زمانی که به راه افتاد فریاد برآورد که: بشروطها و انا من شروطها.»
بنابراین بخشی ازعلوم و دانش های آنان سینه به سینه از پیامبر خاتم در اختیار آنان قرار گرفته است.
نکته ی قابل توجه این است که همین ایراد جناب آقای سروش به نوعی در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهی به عنوان پرسش و احیاناً به عنوان اعتراض از مدرک احادیث آنان سؤال می کردند و آنها به این پرسش به این نحو پاسخ می دادند: «حدیثی حدیث ابی و حدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی حدیث علی بن ابی طالب و حدیث علی حدیث رسول الله و حدیث رسول الله قول الله عزوجل؛ حدیث من حدیث پدرم است و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث علی بن ابی طالب و حدیث او حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا کلام خدای عزوجل است.»
ب- نقل ازکتاب علی(ع)
امیرمؤمنان(ع) در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم(ص) با ایشان همراه بود و بدین جهت توفیق یافت که احادیث بسیاری از رسول خدا را در کتابی گردآورد- در حقیقت پیامبر(ص) املا می کرد و علی (ع) می نوشت- خصوصیات این کتاب که پس از شهادت امام در خانواده ی او باقی ماند در احادیث ائمه ی اهل بیت بیان شده است. امام صادق(ع) می فرماید: «طول این کتاب هفتاد ذراع بوده و به املای رسول خدا و خط علی بن ابی طالب نگارش یافته است و آنچه مردم به آن نیازمندند در آن بیان شده است.»
گفتنی است که این کتاب پیوسته در خاندان علی(ع) دست به دست می گشت و امام باقر و امام صادق کراراً از آن حدیث نقل کرده و خود کتاب را نیز به یاران خویش ارائه می فرمودند و هم اکنون نیز بخشی از احادیث آن کتاب در مجامع حدیثی شیعه بالاخص در وسائل الشیعه در ابواب مختلف موجود است.
ج- استنباط از کتاب و سنت
امامان معصوم قسمتی از احکام الهی را که بر پیامبر گرامی نازل شده از کتاب خدا و سنت های موجود استنباط می کردند. استنباطی که دیگران را یارای آن نبوده است. ما در اینجا نمونه ای را یادآور می شویم تا روشن شود قسمتی از مصادر علوم آنان چنین استنباط هایی بوده است: « در دوران متوکل عباسی یک مرد مسیحی با زن مسلمانی مرتکب عمل خلافی شد، از آنجا که این شخص برخلاف موازین ذمه عمل کرده بود خونش هدر و قتلش واجب بود. آنگاه که خواستند حکم را جاری کنند او اسلام آورد تا به حکم «الاسلام یجب ما قبله» جان به سلامت ببرد. در این شرایط فقیهان دربار عباسی به چند گروه تقسیم شدند: گروهی گفتند او به حکم اینکه اسلام آورد پیوند او از گذشته قطع گردید و حد از او ساقط شد و گروهی دیگر گفتند سه بار حد باید در مورد او جاری شود و گروه سوم فتوای دیگری دادند.
متوکل عباسی ناگزیر پاسخ این مسأله را از امام هادی پرسید، امام هادی(ع) فرمود: «این فرد محکوم به مرگ است و علت این است که چنین ایمانی در هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است.» به گواه این آیه :
(فلما رأو بأسنا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین*فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوبأسنا سنت الله التی قدخلت فی عباده وخسر هنا لک الکافرون؛(5)
هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم، اما هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند ایمان آنها برای آنها سود نداشت این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا که کافران زیانکارشدند.)
در این آیه خداوند منان بی ثمر بودن ایمان حاصل از خوف عذاب را از سنت های الهی شمرده است. سنت هایی که در آن تبدیل و تغییری رخ نمی دهد. همه فقیهان و مفسران این آیه را خوانده و تفسیر کرده اند ولی موفق به چنین فهمی از آیه نبوده اند. این برداشت های عمیقانه و واقع گرایانه یکی از مواهب الهی است که به ائمه ی اهل بیت داده شده و بخشی ازعلوم آنان را تشکیل می دهد. از این رو امام باقر(ع) می فرماید: «خداوند منان چیزی را ترک نکرده که امت اسلامی به آن نیازمندند مگر اینکه آن را در کتاب خود فروفرستاده و برای رسول خود بیان کرده است.»
امام صادق(ع) می فرماید: «ما من شی ء الا و فیه کتاب و سنة؛هیچ رخدادی نیست مگر آنکه قانون آن در کتاب و سنت پیامبر بیان شده است.»
سماعه، فقیه عصر امام موسی بن جعفر(ع) از امام سؤال می کند: «آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر او است یا چیزی از پیش خود می گویید.»او در پاسخ می گوید: «بل کل شی ء فی کتاب الله وسنة نبیه.»
امام باقر(ع) در سخنان خود اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده و از کلام خدا شاهد می آوردومی فرمود: «هر مطلبی گفتم از من بپرسید که در کجای قرآن است تا آیه ی مربوط به آن موضوع را معرفی کنم.»
بنابراین امامان معصوم در حوزه ی معارف و احکام نوآورانی نبوده اند که ریشه در کتاب و سنت نداشته باشد، بلکه استخراج کنندگان احکام الهی از کتاب و سنت بوده اند که دیگران را یارای چنین فهم و دقتی نیست.
د- الهامات الهی
علوم ائمه ی اهل بیت (ع) سرچشمه ی دیگری دارد که می توان از آن با عنوان الهام یاد کرد. الهام اختصاص به پیامبران نداشته و در طول تاریخ گروهی از شخصیت های والای الهی از آن بهره مند بوده اند. قرآن از افرادی خبر می دهد که با اینکه پیامبر نبودند اسراری از جهان غیب بر آنها الهام می شد و قرآن به برخی از آنها اشاره دارد. چنانکه درباره ی مصاحب موسی (خضر) که چند صباحی او را آموزش داد چنین می فرماید:
(آتیناه رحمة من عندنا وعلمناه من لدناعلما؛(6)
او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه ی علم خویش به وی دانشی ویژه عطا کرده بودیم.)
نیز درباره ی یکی از کارگزاران سلیمان – آصف بن برخیا – یادآورمی شود:
(قال الذی عنده علم من الکتاب؛(7)
آن کس که دانشی از کتاب نزد او بود چنین گفت... .)
این افراد علم خود را از طریق عادی نیاموخته بلکه به تعبیر قرآن دارای علم لدنی بوده اند: «علمنا من لدناعلما». بنابراین نبی نبودن مانع از آن نیست که برخی از انسان های والا مورد خطاب الهام الهی قرارگیرند. در احادیث اسلامی که فریقین نقل کرده اند این گونه افراد را محدث می گویند. بخاری در صحیح خود از پیامبر نقل می کند که فرمود: «لقد کان فیمن کان قبلکم من بنی اسراییل یکلمونمن غیر ان یکونو ا انبیاء...؛ قبل از شما در بنی اسرائیل کسانی بودند که (فرشتگان) با آنها سخن می گفتند بدون اینکه پیامبر باشند.»
بر این اساس ائمه ی اهل بیت(ع) نیز که مرجع امت در تبیین معارف الهی و احکام دینی می باشند برخی از سؤالات را که پاسخ آن در احادیث مروی از پیامبر(ص) یا کتاب علی(ع) وجود نداشت از طریق الهام و آموزش غیبی پاسخ می دادند. از این بیان می توان نتیجه گرفت کسانی که چنین اشکالی را مطرح می نمایند بین وحی تشریعی و الهامات الهی فرقی نگذاشته و تصور می کنند که به هر فردی که به او الهام شد او نبی خواهد بود. حال آنکه محدث بودن یکی از مقامات انسان های والاست که در عین حال که فرشتگان با او سخن می گویند ولی نبی نخواهد بود. چنانکه یادآور شدیم مصاحب موسی به تعبیر قرآن علم لدنی «وعلمناه من لدناعلما»داشت ولی نبی نبود.
تضمین حجیت اقوال امامان و سنت پیامبر(ص)
اگر واقعاً کتاب خدا و سنت پیامبر مرجع است ما در سنت متواتر پیامبر عترت را در کنار قرآن می بینیم .«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی» و پیامبر گرامی عترت خود را به سفینه ی نوح تشبیه می کند و می فرماید: «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق.»
اکنون سؤال می شود که اگر محدوده ی دانش و بینش هر یک از اهل بیت پیامبر بسان یک فرد صحابی بود پس چرا پیامبر خاتم برای آنان چنین مزیتی قائل می شود. گاهی آنها را عدل قرآن و همتای او می شمرد و گاهی آنها را کشتی نجات می داند. این نوع امتیازها حاکی از آن است که آنان دارای علومی بودند که دیگران از آن بی بهره بودند و در پرتو این آگاهی ها بسیاری از احکام اسلام را که قبلاً تشریع شده بازگو می کردند نه اینکه حکم جدیدی را انشاء می نمودند.
نیتجه اینکه :
1.پیشوایان معصوم از کتاب علی احکام فراوانی را در اختیار مردم می نهادند و آنچه می گفتند تبیین احکام تشریع شده بود نه تشریع احکام جدید.
2. اگر از جانب خدا یک رشته احکامی به آنها الهام می شد مقصود تبیین احکام بود که بر قلب پیامبر نازل شده ولی شرایط امکان بیان آنها را پیدا نکرده بود.
آنچه ما از نویسنده ی گرامی و کسانی که دچار این سؤال هستند خواهش می کنیم بین انشاء احکام و اخبار از احکامی که بر رسول خدا نازل شده فرق بگذارند. انشاء احکام جدید ناقض خاتمیت است ولی اخبار از احکامی که بر قلب پیامبر فرود آمده است تأیید خاتمیت و نشانه آن است.
شگفت اینجا است که افرادی الهام به مادرموسی را یا سخن گفتن فرشتگان با مریم ویا همسرابراهیم را که همگی در قرآن آمده است می پذیرند اما در سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم و در جریان گذاشتن آنها نسبت به احکامی که قبلاً تشریع شده است تردید و اعتراض دارند.
(و اذقالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفیک وطهرک واصطفیک علی نساءالعالمین)(8)
(و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه...)(9)
تا اینجا سخن ما با فردی است که معتقد به ختم نبوت است و برای نجات بشر جز اسلام – منتها با قرائت خاص- راه دیگری نمی اندیشد. از این جهت روشن ساختیم که ختم نبوت با مرجعیت علمی اهل بیت کوچک ترین تعارضی ندارد وائمه ی اهل بیت بازگوکنندگان احکامی هستند که قبلاً بر پیامبر اسلام وحی و تشریع گشته است.

تناقض در گفتار

آری در اینجا ما گله ی خاصی از شخص آقای سروش داریم و آن اینکه اگر دیگران این پرسش را مطرح کنند تا حدی معذورهستند ولی جناب ایشان به یک رشته ی اصولی معتقدند که هرگز با ختم نبوت و انقطاع وحی سازگار نیست، این اصول عبارتند از:
الف- تداوم وحی نبوی
ب- اعتقاد به پلورالیسم دینی و صراط های مستقیم
ایشان درباره ی موضوع نخست چنین می نویسد: تجربه ی نبوی یا تجربه ی شبیه به تجربه ی پیامبران کاملاً قطع نمی شود و همیشه وجود دارد. و درباره ی موضوع دوم ایشان به جای یک صراط به صراط های متعددی معتقد است و پلورالیسم را به معنای وسیعی پذیرفته و همه قرائت ها از اسلام را حق و مایه ی نجات می داند.
در این صورت با این اعتقاد چگونه قرائت شیعه را در باب امامان تخطئه می کند و به قرائت مقابل آن معتقد می شود. و به اصطلاح خار را در چشم دیگران می بیند اما تیر را در چشم خود نمی بیند. ایشان در تعابیری می گوید:
1. این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آنکه جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم باید آن را مجموعه ای از خطوط راست دید که تقاطع و توازی ها و تطابق هایی با هم پیدامی کنند، بل حقیقت در حقیقت غرقه شد.
اگر ایشان اعتقاد دارند که همه ی اعتقاذات صحیح است چگونه اعتقاد شیعه را در باب مرجعیت علمی ائمه خط کج و شکسته می بیند. این سخنان متعارض نشانه چیست؟
2. اسلام سنی فهمی است از اسلام و اسلام شیعی فهمی دیگر. و اینها و توابع و اجزای شان همه طبیعی اند و رسمیت دارند.
اگر بنا به گفته ی ایشان اسلام شیعی فهمی است از اسلام و طبیعی و رسمی است چگونه ایشان اعتقاد شیعه به مرجعیت علمی ائمه را غیرطبیعی می داند و به رسمیت نمی شناسد؟!

نظریه ی قبض و بسط و لوازم غیرصحیح آن

هنگامی که ایشان در مجله ی کیهان فرهنگی نظریه ی قبض و بسط را مطرح نمود و اینکه هرنوع تبدیل و دگرگونی در یکی اندیشه های بشری تغییر و دگرگونی در کلیه ی اندیشه ها و فرضیه ها از جمله اندیشه های دینی را در پی دارد اینجانب درمقاله ای در نقد این نظریه یادآورشدم:
1. قبض و بسط در فهم شریعت تعبیر محترمانه ای از سوفیسم و شکاکیت است که در یونان ظهور کرد سپس به وسیله ی حکیمان یونانی مانند ارسطو و غیره از صحنه خارج گردید.(10)
2. گزاره ی قبض و بسط در فهم شریعت انتحار خود را به وسیله ی خود فراهم ساخته است. زیرا این نظریه خود را نیز در برمی گیرد چه بسا ممکن است همین نظریه در پرتو یک رشته فرضیه ها در علوم و دانش به گزاره ای عمیق تر و احیاناً متناقض تبدیل گردد.
3. این نظریه با خاتمیت سازگار نیست و خاتمیت یکی از اصول مسلم اسلام است هرگاه فرض کنیم که اندیشه ها و گزاره ها در حال تبدیل و دگرگونی است مسأله خاتمیت نیز یکی از گزاره ها است که باید در پرتو دگرگونی در گزاره ها همین اصل نیز دگرگونی گردد.
این نقد به قدری روشن و شکننده بود که حتی یکی از طرفداران وی در کتابی که به عنوان نقدبربرخی از معترضان این نظریه نوشته بود نقد اینجانب را بسیار موجه دانسته بود. اکنون چه شده که با آن مبانی تجربه ی نبوی و استمرار وحی و اعتقاد به صراط های مستقیم و پلورالیسم دینی و تأیید قرائت های مختلف از دین به فکر انتقاد از تفکر شیعی افتاده و آن را مطرح می کند! من در این مورد متحیرم باید خود ایشان پاسخگو باشد.

محوردوم: ویژگی های انبیاء

ایشان می گوید انبیاء دارای ویژگی های سه گانه هستند:
الف- دانش آنان بدون واسطه از جانب خدا است:
ب- آنان در گفتار و رفتار معصوم از گناه و خطامی باشند؛
ج- سخنان آنان برای دیگران حجت می باشد.
آنگاه نتیجه می گیردهرگاه ما دانش امامان شیعه را بدون واسطه اکتسابی ندانیم و از این طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسیم و سخنانشان برای دیگران حجت باشد در این صورت انبیاء تفاوتی نداشته و مسأله ی خاتمیت کاملاً مخدوش می شود.
در تحلیل گفتار ایشان یادآور شویم:
اولاً: درست است که پیامبران این سه ویژگی را دارند ولی آنان علاوه بر آن سه ویژگی، ویژگی چهارمی نیز دارند که در امامان نیست. آنها دارای منصب نبوت و صاحب شریعت اند و وحی الهی به آن جهت بر آنان نازل شده است که آنان آورنده ی شریعت و پایه گذار آن می باشند. ولی امامان فاقد این ویژگی چهارم اند یعنی نه منصب نبوت دارند و نه صاحب شریعت. آنها بر اثر عنایات الهی باز گوکنندگان شریعت می باشند.
ثانیاً درست است که پیامبران از این سه ویژگی برخوردارند ولی آنچنان نیست که هر کس که دارای این سه ویژگی است پیامبر است. و به قول معروف هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست. و به تعبیر منطقیان میان این ویژگی های سه گانه و نبوت، عموم و خصوص مطلق است یعنی هرنبی دارای این سه خصوصیت است ولی آن گونه نیست که دارندگان این سه ویژگی نبی باشند.
درباره ی ویژگی اول یعنی علم لدنی می توان گفت:چه بسا بر قلب نورانی انسان های وارسته حقایقی از عالم بالا الهام می شود و دریافت خود را اکتسابی نمی دانند ولی هرگز پیامبر نمی باشند و نمونه های آن گذشت.
درباره ی ویژگی دوم که عصمت است یادآور می شویم که عصمت از ویژگی انحصاری نبوت نیست. مریم عذرا به حکم آیه ی قرآن پیراسته از گناه بود ولی هرگز نبیّه نبوده است.
درباره ی ویژگی سوم می توان گفت که حجیت سخن ملازم با نبوت نیست و به گواه آنکه حکم خرد بر همگان حجت است ولی خرد، نبی نیست و نیز فتوای فقیهان بر دیگران حجت می باشد ولی هیچ فقیهی نبی نیست.
خلاصه آنکه این ویژگی ها چه تک تک و چه جمعی، از علائم انحصاری پیامبران نیست. هرچند همه ی پیامبران دارای این ویژگی ها هستند ولی آنچه که مایه ی امتیاز پیامبران از دیگران است این است که صاحب شریعت بوده و به عنوان پایه گذار شریعت می باشند. اما هرگز این ویژگی اخیر در امامان نیست و کسی ادعای آن را ندارد.
ما از نویسنده سؤال می کنیم چه اشکالی دارد که خدا گروهی را آموزش دهد تا آنچه را بر صاحب شریعت فروفرستاده ولی زمان مهلت تبیین آن را نداده است به مردم ابلاغ کنند و آنها را در زندگی پیراسته از گناه سازند و به مردم بگویند گزارش آنان از صاحب شریعت بر شما حجت است آیا یک چنین موهبت الهی محال است؟!

به بهانه حفظ خاتمیت دیگر آموزه ها را انکار نکنیم

پیامبر خاتم (ص) آورنده ی آیین اسلام که دین خود را دین خاتم و احکام خود را ثابت و جاودانه معرفی کرده است خود در تعابیری بسیار روشن از وجود این ویژگی درباره ی امامان شیعه خبر داده است:
1. از جهتی آنان را عدل و همتای قرآن معرفی می کند و می فرماید: «کتاب الله وعترتی». ناگفته پیدا است لنگه ی کتاب معصوم که همان عترت باشد باید مانند خود کتاب بر مردم حجت و از عصمت برخوردار باشد.
2. پیامبر به مردم دستور می دهد که پیروی از عترت مایه ی هدایت و سرپیچی از گفته های آنان مایه ی گمراهی است چنانچه می فرماید: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا». باز درباره ی امیرمؤمنان می فرماید: «انامدینةالعلم وعلی بابها.»
آیا آگاهی امامان به مسائل عقیدتی و علمی یک آگاهی عادی بوده مانند شاگردی که در کلاس از آموزگار و استاد خود تعلیم می بیند یا این آموزه ها به صورت غیرعادی بوده همچنان که مصاحب موسی را چنین مقامی بود «وعلمناه من لدنا علما».
اگر واقعاً امامان معصوم مانند انسان های عادی بودند این همه تأکید بر پیروی از آنان چه معنا داشت بنابراین نباید تنها به بهانه ی حفظ خاتمیت دیگر آموزه ها را نادیده بگیریم .
گذشته از این معارف و آموزه هایی که امامان به دست ما رسیده است محال است که زاییده ی آموزش های عادی باشد بلکه کثرت و عظمت و عمق آنان حاکی از آن است که گفته های آنان میوه ی باغ دگر است.

محور سوم: نقش امامان در حفظ و پاسداری از شریعت

وی معتقد است امامان معصوم در حفظ و پاسداری شریعت نقشی ندارند زیرا شیعیان چیزی افزون بر آنچه دیگران دارند ندارند بلکه پی افکن های علوم و عرفان در میان دیگران بیش از آن است که در شیعه وجود دارد. او در این باره می نویسد: «سمت و صفت پاسداران علم پیامبر و مستحفظان شریعت است که شما به پیشوایان شیعه داده اید و امامت را بدین سبب واجب شمرده اید و امام غایب را نیز مستحفظ معاصر خوانده اید و همین را حجت حضر غائبانه او دانسته اید... . جد و جهد این حافظان چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از آن محروم مانده اند.»
ادعای نویسنده را به طور خلاصه در دو بخش مطرح می نماییم:
1. پاسداری ائمه یازده گانه از شریعت؛
2. پاسداری حضرت مهدی (عج) در دوران غیبت.
درباره ی بخش نخست یادآور می شویم: مسلمانان جهان یعنی یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر مسلمان در روی زمین دو مدال افتخاری دارند که پاسداری از آنها به عهده ی امامان بوده است:
قرآن مجید که مسماً به قرائت واحدی از جانب خدا فروفرستاده شده ولی بعدها بر اثر تشتت صحابه و اختلاف لهجه های عرب به صورت قرائت های هفتگانه درآمد که مسلماً جز یک قرائت بقیه ارتباطی به وحی الهی ندارد. چنانکه امام باقر(ع) می فرماید: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الاختلاف یجی ء من قبل الرواة». وهمین قرائت رسمی از قرآن به روایت حفص ازعاصم از قرائت علی بن ابی طالب(ع) برگرفته شده است.
2. سنت پیامبراکرم (ص)- گفتار و رفتار او- به وسیله ی کتاب علی و احادیث وی و احادیث امامان که متصل به پیامبر است محفوظ مانده است زیرا بعد از درگذشت پیامبر نگارش حدیث و نقل و مذاکره آن- مگر در موارد خاصی – تا یک قرن ممنوع اعلام شد. حال علت آن چه بوده فعلاً مطرح نیست.
از طرفی حدیثی که یک قرن نوشته نشود و آموزش ها تعطیل شود تکلیف آن روشن است و در این میان برخی از یهودیان و مسیحیان مسلمان نما مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه و تمیم داری- داستان سرای مدینه- و مانند آنان اسرائیلیات و مسیحیات را وارد حوزه های حدیثی مسلمان کردند که تاکنون دامنگیر محدثان اسلامی می باشد.
اگر افسانه غرانیق- که ریشه ی کتاب آیات شیطانی است- و روایات حاکی از تجسیم و تشبیه و جبر دامنگیرصحاح گردیده است همگی از این اصل سرچشمه می گیرد و ما در کتاب «الحدیث النبوی بین الروایة و الدرایة» بر قسمتی از این احادیث انگشت نهاده ایم و این مقاله جای بازگویی آنها نیست. ولی ائمه ی شیعه به پیروی از علی(ع) به این نهی از مذاکره حدیث و نگارش آن اعتنا نکرده از همان زمان رحلت رسول خدا تا دوران غیبت به نشر احادیث و آموزه ها پرداختند که هیچ فردی نمی تواند ارزش آنان را که جنبه ی پاسداری از سنت پیامبر دارد انکار کند و پاسداری امامان از حدیث نبوی در صورتی روشن می شود که از بازار داغ جعل حدیث در عصر خلفای اموی آگاه شویم.

فرمان جعل حدیث

معاویه با صدور دو فرمان، محدثان را برای جعل حدیث درباره ی فضائل عثمان، سپس درباره ی دو خلیفه نخست ترغیب کرد و چیزی نگذشت که با دادن جوایز، روایات فراوانی در مورد فضیلت آنان در صحنه ی حدیث ظاهر گشت.
او نخست بخشنامه ای به شرح زیر نوشت و به تمام کارگزاران فرستاد: «هرکس از دوستداران عثمان و علاقمندان وی و کلیه ی کسانی که روایاتی در فضیلت وی نقل می کنند و در سرزمین تحت فرمانروای شما زندگی می کنند، شناسایی کنید و به خود نزدیک سازید و اکرامشان بنمایید و آنچه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل می کنند، برای من بنویسید و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت کنید.»
بدین سبب هر کس روایتی از پیامبر(ص) در فضائل عثمان نقل می کرد، به صورت یک سند دولتی درمی آمد و به دربار خلافت اموی ارسال می شد. آنچنان این فرمان اجرا گشت، که فضائل عثمان و روایاتی که متضمن فضائل عثمان بود، فزونی یافت؛ زیرا معاویه پول و خلعت و جایزه و املاک و زمین و آنچه در دست داشت، بی دریغ، و باسخاوت تمام در این راه به کار می گرفت و آن را میان اعراب و موالی پخش می نمود. بنابراین جعل روایت در هر شهر از شهرهای کشور اسلام بالا گرفت و دنیاپرستان برای به دست آوردن آن به مسابقه با یکدیگر پرداختند!
پس از این بخشنامه، بخشنامه دیگری از خلافت مرکزی صادر شد: «حدیث در مورد عثمان زیاد شده و در تمام شهرها و نواحی بلاد اسلام نشرگردیده است. هنگامی که نامه ی من به دست شما رسید، مردم را دعوت کنید تا در فضائل صحابه و خلفای اولیه نقل حدیث نمایند و هر روایتی را که مردم در مورد
ابوتراب نقل کرده اند نگذارید نقل شود، مگر اینکه نقیض آن را در مورد صحابه برای من بیاورید؛ زیرا این کار بیشتر چشم مرا روشن می کند و برای من محبوب تر می باشد و دلایل ابوتراب و شیعیانش را بیشتر می شکند و از مناقب عثمان و فضائل وی برای آنها سخت تر است!»
با توجه به این نوع از تحریف حقایق، می توان به عظمت پاسداری امامان از اسلام ناب محمدی (ص) پی برد.
تا اینجا به نوعی بس فشرده به تلاش های فرهنگی امامان شیعه اشاره شد، امّا در دیگر قلمروها، خلافت علی(ع)، یادآور دوران رسالت پیامبر شد و جامعه ی اسلامی را تا حدی توانست از افراط و تفریط بازدارد ولی اموی ها بعد از شهادت او چهره ی اسلام را دگرگون ساختند تا جایی که یزید به عنوان جانشین حسین بن علی(ع) جامعه را از سکوت مرگبار نجات داد و روح جدیدی از جهاد و تلاش در کالبد آنان دمید و پس از حسین بن علی(ع) انتفاضه ها و جنبش ها و خیزش های متعددی صورت گرفت تا شجره ی خبیثه از بیخ وبن کنده شد.
هر یک از امامان معصوم، در عصر خود به افراط ها، انحراف ها و عدم برداشت صحیح از اسلام و سنت پیامبر معترض بوده و به خاطر همین به حبس و مرگ محکوم گردیدند.
تاریخ گواه است که هر موقع برای امامان معصوم فرصتی دست می داد آنان در نشر شریعت و پاسداری از دین حداکثر کوشش را می نمودند. حسن بن علی وشاء می گوید: من در مسجد کوفه نهصد استاد حدیث دیدم که هر یک می گفتند: «حدثنی جعفربن محمد». ابوحنیفه با آن گرایش های غیرصحیح، به کمال و درایت امام صادق (ع) اذعان کرده و می گوید: من دو سال در محضر او بودم؛ «لولا السنتان لهلک نعمان.»
متأسفانه مقاله ی ما گنجایش خدمات ائمه را نسبت به دین و شریعت ندارد ولی در این مورد به نوشته ی علامه سید مرتضی عسکری مراجعه فرمایید تا میزان خدمات آنان و پاسداری از حریم شریعت روشن شود.
عقاید شیعه سراسر تنزیه ی خدا از تجسیم و وصف او به عدل و داد است، ولی در عقاید طرف مخالف اعتقاد به تجسیم و جهت داشتن و عدم پیراستگی خدا از عدل فراوان دیده می شود. به عنوان نمونه دو کتاب را که در یک قرن درباره ی توحید نگاشته شده در کنار هم بگذارید و داوری کنید:
1. توحید ابن خزیمه (متوفای311) که احادیثی از پیامبر نقل می کند که در آن تجسیم و جهت داشتن خدا و دوری از عدل کاملاً پیداست و مسلماً او اسرائیلیات را به جای حدیث اسلامی پذیرفته است.
2. توحید صدوق (متوفای381) که سراسر تنزیه و پیراستگی و وصف خدا ب عدل و دیگر صفات کمال و جلال است.
نه تنها مسأله ی تجسیم و تشبیه است که دامنگیر کتاب اول شده است، بلکه احادیث فراوانی پیرامون مسأله ی جبر و زینت بخش این کتاب است. نه تنها این کتاب بلکه دو کتاب صحیح بخاری و مسلم همان راهی را رفته است که بعدها ابن خزیمه آن را رفته است.
درباره ی حضرت مهدی(عج) مسأله به گونه ای دیگر است. انتظار از ولی غائب بسان ولی حاضر دور از انصاف است ولی او در عصر غیبت مانند مصاحب موسی کارهایی صورت می دهد که افراد عادی از آنان آگاه نیستند. مصاحبت موسی کشتی را سوراخ کرد ولی نه صاحب کشتی از آن آگاه شد و نه مسافران ولی سرانجام به مصلحت کشتیبان تمام شد. دیوار مشرف بر ویرانی را آباد کرد که کسی از گنج های مدفون در زیر آن آگاه نگردد. در مورد فوائد وجود امام زمان (عج) به کتاب هایی که در این باره نوشته شده مراجعه گردد. و ما در مقاله ای گسترده نقش اعتقاد به رهبر زنده را در حفظ اصالتها و تشکل ها ثابت نموده ایم.

محور چهارم: رهاسازی عقل انسانی پس ازرحلت پیامبر(ص)

از گفتار ایشان استفاده می شود که وی معتقد است: «پس از ختم نبوت و با درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز بالاخص در فهم دین به خود وانهاده اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پا به پا نمی برد تا شیوه ی راه رفتن بیاموزند و هیچ ندای آسمانی تفسیردرست و نهایی دین را در گوش آنان نمی خواند تا از بدفهمی مصون بمانند... این رهایی از دخالت مستقیم آسمان را، شیعیان از دوران غیبت مهدی آغاز می کنند و دیگر مسلمانان به گفته ی اقبال از هنگام رحلت محمد(ص)... .»
در اینجا یادآور می شویم: عقل یکی از ادله ی چهارگانه است که فقه شیعه بر آن تأکید می کند ولی آنچه مهم است تبیین قلمرو عقل است. عقل در مورد عقاید، حجت بلامنازع است و همگان به دیده ی احترام به آن می نگرد. اما در مورد احکام عملی و فرعی فقط در محدوده ی خاصی که به نام حسن قبح عقلی معروف است می تواند حجت باشد در غیر این دو مورد، عقل بشری باید تا روز رستاخیز از وحی الهی بهره بگیرد و هر نوع اندیشه و گزاره ای درغیر این دو مورد از حکم الهی سرچشمه نگیرد قرآن آن را حکم جاهلی می نامد.
اینکه نویسنده می گوید جامعه ی بشری بعد از رحلت پیامبر به امامان معصوم نیازی ندارد بلکه از پرتو عقل باید راه زندگی را بپیماید، پیامد بدی دارد زیرا: وانهادن زندگی فردی و اجتماعی انسان برعهده ی عقل جمعی نتیجه ای جز یک «آنارشیسم معرفتی» چیزی ندارد. آیا بیان وظایف، برعهده کدام یک از عقول جمعی واگذار شده است؟ امروز نحله های مختلف اعم از مادی و معنوی سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم هر کدام مدعی رهبری جامعه و ترسیم راه و رسم زندگی می باشند. ولی این عقول جمعی تاکنون نتوانسته اند در الفبای اقتصاد به وحدت کلمه برسند تا چه رسد در هدایت بشر.
آیا واقعاً واگذاری بشر به رهنمود انسان های والا که تاریخ زندگی آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهی می دهد، بهتر است یا اینکه حیات بشری را در بستری بیابیم که با صدها «ایسم» مدعی رهبری می باشند و انسان را در صحنه های گوناگون با چالش های جدی مواجه می سازند. همگان می دانیم که لنین و استالین با عرضه ی مکتب سوسیالیسم منشأ چه خونریزیها گردیدند و چه خفقانی به ارمغان آوردند که تاریخ کمتر به خود دیده است. آیا نازیسم با طرح این مکتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد یا اینکه تخم عداوت در میان جامعه های بشری پاشید و نژادپرستی را بار دیگر زنده کرد.

... هنرش نیز بگو

1. جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسیار درخشان است، شما از فارغ التحصیلان مدرسه ی علوی تهران می باشید که ایمان و اخلاق، عجین وجود آنها می باشد و مسئولیت اداره ی نظام اسلامی در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگینی می کند.
2. در اویل دهه ی شصت در معیت حضرتعالی و دوست عزیزمان آقای دکتر حداد عادل به چند نفر دیگر برای شرکت در سمینار«اسلام و ملی گرایی» به دعوت مرحوم «کلیم صدیقی»، رهسپار لندن شدیم من با چشم خود دیدم که حضرتعالی پس از ادای فریضه ی صبح، مشغول ادعیه بودید.
3. در گردهمایی سالانه ی هیأت امنای «بنیاد دانشنامه ی جهان اسلام»، موقع ادای نماز ظهر و عصر، حضرتعالی، دیرتر از دیگران جایگاه نماز را ترک می کردید چون مقید به خواندن تعقیبات بودید.
4. در مناظره ای که در معیت آیت الله مصباح یزدی با آقای احسان طبری داشتید، خوب درخشیدید، موقعی که آقای طبری در تعریف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتید: تعریف از مقوله ی چیستی هاست ، نه هستی ها.
5. در منزل جناب فاضل میبدی پس از مذاکره ی طولانی پیرامون قبض و بسط، یادآور شدم که حضرتعالی خلأای را که پس از شهادت مرحوم مطهری در دانشگاه پدید آمده با تدریس و سخنرانی خود پر کنید و در حوزه ی متدینان باقی بمانید نه در جمع دیگران، زیرا آنها فقط چند صباحی بیش با تو همراه نیستند! حالا این سوابق کجا و این نوع سخنرانی و تشکیک در مبانی تشیع کجا؟!
نگارنده این نامه را با یادآوری فرا رسیدن سالروز تولد جنابعالی در آبان ماه سال جاری که حاکی از مرور شصت بهار (1324-1384) از فصول عمر شما است، به پایان می رسانم، در مثل آمده :
چون که شصت آمد نشست آمد... . و بهتراست در راه و روش خود تجدید نظر فرمایید:

پی نوشت :

1. ص/40.
2. مائده/3.
3. مائده/49.
4. مائده/50.
5. سوره غافر/84-85.
6. کهف/65.
7. نمل/40.
8. آل عمران/42.
9.قصص/7.
10. توضیح این مطلب را در آن مقاله بخوانید.

منبع: ماهنامه ی معارف